شوق پــــــرواز به سوی تو مرا پر بدهد
عشق اندیشــــــــه ی از مرز فراتر بدهد
سخن از حادثه دارد به من این فاصله ها
گــــاه ازآن آتش دل شعــــله به آذر بدهد
نفسم سینـــــــــه صحرای جنون میسوزد
گه شــــرر ها به درختــــــان تناور بدهد
آن درختان جوان ســــد رهی عشق نشد
برگ سبـزی که درآن فصل صنوبر بدهد
نقش آیینـــــــــــه به رخسار تو میبینم من
موج هـــــــا بر رخ گلگون شفق زر بدهد
فاصــــــله درد بزرگیست سر راه دو دل
روح آزاده کجــــــــا جان به کبوتر بدهد
عاشقـی جز غم تنهایی و رسوایی نیست
صبـــر کن حله به پروانه ی دیگر بدهد
لیــــــلی از باغ خیال تو جنون بر پا شد
کاش که شعر توهم دست به محشر بدهد
-------------------------------
لیلی حبیب
فبروری 2012
آن صبح سرد
ابری و بارانی پاییز
روز ی که رخت سفر بست از برم
روزی که راه او
می بست دمبدم
سیلاب أشک چشمم
روزی که میسرود
غزل های دلنواز
بهر تسلی من و میکرد التماس
مکن گریه جان من!
میگفت بار بار
خدا را بس است یار
کی تاب اشک های ترا من بیاورم
مگذار راه سفر سخت تر شود
مگذار تا که دوری ما تلخ تر شود
میگفتم ای بهار !
میگفت
باغ من!
آیا بود بهار دگر تا ببینمت؟
میگفت از بهار چه خواهی عزیزمن
میگفتم ازبهار جوانی طلب کنم
شور و نشاط و هم
گل بوسه های نهانی طلب کنم
گفتا که جان و دل!
آرم ترا بهار
با واژه های ناب
با شعر و هم ترانه و تصویر ماهتاب
می آرمت بهار
می آرمت بهار!!
درباغ آرزو و خیال تو می برم
گلواژه های عشق
گلدسته های مهر
تا آن بهار باز
بماند به خاطرت
سرو بلند مهر بروید ز باورت
لیلی حبیب
سپتمبر 2013
دشت میگون شقایق چون دل پرخون نگر
یادگــــار عشق را در خاطــر محزون نگر
داغ هـــــــا درسینه ای گلبرگ های آتشین
چشم تـــررا شبنمی با موج موج خون نگر
رشک آمد دست یغمــــای زمان ازنوش گل
دور گشتم از دیارش اشک و آه اکنون نگر
بررخ دوران هنوز دل سوختن کارمن است
از برای خاطــــــرگل محنت افــــــزون نگر
چون گل سـرخ شقایق یاد او اندر دل است
سوختن را جلوه هــای دشت آتشگون نگر
مانــــده ام با آب چشم و آتش دل ای صنم
گریه ای لیــــــلی کنار بستر مجنون نگر
---------------------------------
لیلی حبیب
جولای 20 2015
ورجنیا
.: Weblog Themes By Pichak :.